ای صبا، حال من بدو برسان


نه چنان سرسری، نکو برسان

سخن من نه بیش گوی و نه کم


آنچه من گویمت، بگو، برسان

به زبان کسش مده پیغام


خود سخن گوی و روبرو برسان

نامه با خودنگاه دار و چو او


با تو گوید که، نامه کو؟ برسان

گر مجالت نباشد اول روز


فرصتی نیک تر بجو، برسان

قصهٔ این غریب سرگشته


پیش آن ماه تندخو برسان

حلقه ای باز کن ز طرهٔ او


حلقه بگذاشتیم، بو برسان

سخن چشم همچو جوی مرا


بنگار بهانه جو برسان

اوحدی گر چه در غمش یکتاست


تو سلام هزار تو برسان